چهار شنبه 22 مهر ماه 1383 ساعت 12:30 قبل از ظهر به وقت تهران
موضوع :
انسان
درود بر زيبا
انسان حيواني است كه براي بقاي خويش چه كارها كه بايد بكند. هر حيواني براي بقاي خويش تلاش مي كند و در وسع و توانايي ذهن خود روش هايي براي تداوم بقاي خود ابداع مي كند كه بسيار محدود است و تنها انسان است كه همه روزه روش هاي نامحدودي براي ابقاي بقاي خود ابداع مي كند و اين بقا چيست؟ هيچ نمي داند.
فقط مي داند كه بايد زندگي كند چون به اين دنيا پا گذاشته است و از اين زندگي لذت ببرد تا حداقل عذاب هاي فراوان اين زندگي كمتر در او تأثير كند. و گاه انسان انديشمند از خود مي پرسد كه اين زندگي براي چيست؟ و جواب مي شنود: زندگي و ديگر هيچ!
حال زندگي چيست؟ زندگي آيا صبح به پا خاستن از خواب ، كار كردن تا شام براي ابقاي بقا و شب لذتي بردن از غذا و جنس مخالف و خفتن و دوباره لذت خفتن را ترك گفتن تا روزي براي بقاي خود جستن...
اين، همان زندگي تمام حيوانات است. پس انسان چيست؟ آيا تفاوتي ميان حيواني به نام انسان و حيوانات ديگر وجود دارد؟ و اما اگر زندگي برخي از انسان ها با اين نوع تعريف از زندگي متفاوت است پس موجوديت انسان با موجوديت ديگر حيوانات متفاوت است. انسان هايي هستند كه صبح بر مي خيزند براي مبارزه، مبارزه نه براي شكم، نه براي تنفر و دشمني ، بلكه براي خوشبختي و پيشرفت جامعه مبارزه مي كنند. شب بيداري مي كنند و براي بقاي خويش نيز به ناچار تلاش جزئي دارند اما بيشتر تلاششان به خاطر موجوديت انسان و تكامل انسان است پس معتقد به پيشرفت انسان هستند. و زندگي را به گونه اي ديگر تعريف مي كنند. گروهي از اين انديشمندان معتقدند كه انسان آمده است كه تكامل پيدا كند و تك تك اعضا اين گروه انساني در پيشبرد آن سهيم هستند. در حالي كه 90% جامعه انساني همان زندگي حيواني را پيشه خود كرده اند پس اين تكامل بسيار كَند خواهد بود. در اين صحبت مقوله هايي كه ذكر شد خوشبختي و تكامل بود. انسان خوشبخت كيست؟ و انسان به كجا مي رود و اين تكامل انسان چيست؟
انسان موجودي است ناشناخته و اگر خود انسان شناخته شود، هدف از وجود او نيز شناخته خواهد شد و برعكس اين نيز صادق است و اگر هدف از وجود انسان درك شود ، چيستي او نيز درك خواهد شد. پس براي درك انسان و شناخت از هدف وجود او بايد همهء اين سؤالات را با هم جستجو كرد. چون در پس همهء اين سؤالات يك جواب را خواهيم گرفت. پس سؤالات: انسان از كجا آمده است؟ انسان چيست؟ هدف از بودن انسان چيست؟ انسان به كجا مي رود؟
بايد همه با هم و در كنار هم به طور تنگاتنگ بررسي شوند تا شايد يك جوابي به صورت يك تئوري بدست آيد. اگر هدف از وجود انسان به تكامل رسيدن اوست، اين تكامل چيست و هدف از خود اين تكامل چيست؟ اگر بخواهيم انسان را جدا از هدف وجودي آن تعريف كنيم ، امكان پذير نخواهد بود و كاوش در مورد هدف وجودي انسان بدون پي بردن به ماهيت وجودي انسان امكان پذير نيست. حال به طور ناقص شروع مي كنيم به تعريف ماهيت انسان. انسان همان طور كه گفته شد ، حيواني است متفكر. اين حيوان به دنيا مي آيد ، مي آموزد { اين آموختن از چه طريقي است: فطري يعني آنچه كه از طريق مغز مادر در مغز جنين شكل گرفته است و ديگر از طريق آموزش هاي والدين كه خود آموخته اند از همين روش ها و ديگر آموزشي است كه از تجربيات خود به دست مي آورند. بايد به مقولهء آموختن توجهي جدي كرد شايد ميوه اي دهد.}. مي آموزد كه بقاي خود را چگونه حفظ كند و بعد از آموختن كه بستگي به محيط او و والدين او دارد انسان به چند گروه بسيار مهم تقسيم مي شود، انسان هايي كه آموخته اند زندگي يعني بقا و رسيدن به لذت جسمي {غذا، جنس مخالف و استفاده از ابزار براي راحت طلبي} و براي اين منظور تلاش مي كنند درحين اينكه بعد از تبديل شدن به والدين سعي مي كنند كه فرزندان خود را حمايت كنند و چون اكثراً حمايت فرزندان از طريق اين والدين نيز به خاطر حفظ ظاهر است ودر باطن دلبستگي به فرزندان خود ندارند اين گروه از پست ترين حيوانات روي زمين هستند، ولي آنهايي كه در مورد فرزندان خود حداقل احساس عاطفي دارند و نگران آينده آنهايند نشانه هايي از انسانيت تعريف نشده در آنها به چشم مي خورد. و اينجاست كه فرزندان آنها نيز مي آموزند كه نه تنها نگران فرزندان خود باشند بلكه تمام انسان ها را به ديد فرزندان خود بنگرند و نگران آيندهء همهء آن انسان ها باشند. و اين گروه والاترين انسانيت را در خود دارند كه بسيار معدودند. البته ذكر شد كه مؤثر اصلي تنها والدين نيستند بلكه محيط هم كاملاً مؤثر است كه والدين در اثر تفكر و آموخته هاي خود ، محيط را به خاطر خود و فرزندان خود تغيير مي دهند و اين تغيير همچنان ادامه دارد تا به آن انسانيت برسد كه همانا حل شدن همهء انسان ها در وجود انسانيت است. يعني تك تك انسان ها به آن مقام برسند كه همه چيز را براي همه بخواهند و همه به همه چيز دست يابند و آنگاه انسانيت تعريف مي شود كه در ايثار و گذشت و به درجا اعلاء مي رسد و چون همه ، همه چيز را براي همه مي خواهند در هم حل شده و واحد انسان را به وجود مي آورند و تكامل روندي است به سوي كمال انسانيت. حال انسان كمال يافت. آيا واقعاً هدف از تلاش انسان واقعي ( نه انسان حيوان) رسيدن به كمال است و ديگر هيچ؟ مطمئناً از اين كمال هدفي مد نظر است ( اگر هدف كمال باشد.) كمال كه به نظر مي رسد همان مدينهء فاضله يا Utopia باشد ، خوشبختي انسان خواهد بود. ولي باز هدف از وجود انسان بدست نمي آيد.( درك نمي شود)
همان گونه كه ذكر شد انسان بعد از آموختن ، مي آموزد و تأثير خود را در اين چرخهء حيات به جا مي گذارد و از بين مي رود. آيا از طريق تناسخ دوباره به اين چرخه باز مي گردد تا در تكامل براي چندمين بار اثر بگذارد و به سوي كمال اين چرخه را ياري دهد.
سينا
نوشته شده به تاريخ 12/6/79 به ساعت 12:10
بدون دخل و تصرف در نوشتهء آن تاريخ
زيبا يارتان

چهار شنبه 25 شهريور ماه 1383 ساعت 02:13 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
و آنگاه ...
درود بر زيبا
آنجا كه ' مرد ' كم مي آورد ، ' زن ' وارد عمل مي شود؛
فرو نشاندن آتشی بزرگ يا برافروختن بزرگ ترين آتش.
زيبا يارتان
سينا

يکشنبه 25 مرداد ماه 1383 ساعت 02:00 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
كوزه ذهن
درود بر زيبا
وقتي جوان 20 سالش شده {بخصوص در جامعه ما} يه ذهن آشفته و پر از سوال همراهشه كه در بسياري جهات به مشكل بر مي خوره. اين ذهن بر اثر تربيت خانواده ، محيط و جامعه شكل گرفته.
من اين ذهن رو به يه كوزه تشبيه كردم ، كه در سن 20 سالگي يه كوزه نافرم و بدشكله. تصور كنيد يه كوزه كه دسته كج ، دهانه كج و خودش هم كجه.
مسئله اول اينه كه بتوني بفهمي كه ذهن كج و آشفته است. مرحله بعد قبول كردن اين مشكل هست. بعضي ها تا اين مرحله هم ميان ولي با تأسف ميگن "متاسفانه ما اينطوري اومديم ، اينطوري هم مي ريم."
چرا ذهن رو به كوزه سفالي تشبيه مي كنم؟ بعضي چيزها رو مي شه صافكاري كرد ولي كوزه سفال ديگه پخته شده و نمي شه دستكاريش كرد.
پس چكار مي شه كرد براي اين ذهن به هم ريخته ؟
روشي كه ارائه مي دم كاملا شناخته شده است، فقط مي خوام با اين مثال اون رو عيني بيان كنم.
روش اينه كه شروع كني به خراشيدن اين سفال، با مطالعه كتاب و مطالعه خود و ديگران، مرحله شناخت رو طي كني. سفال رو تبديل كني به پودر و دوباره بشه خاك ، يعني ديگه شكلي نداشته باشه. اين مرحله خالي شدن ذهن از داشته هاي قبلي هست.
مطالعه عقايد و روش ها و بسياري مطالب رو ادامه بدي تا روشي رو براي خودت انتخاب يا ابداع كني. در اين مرحله آب مي ريزي روي خاك حاصل از كوزه قبلي و شروع مي كني به ورز دادن خمير تا براي قرار گرفتن در راه آماده بشه.
راه رو كه انتخاب كردي شروع مي كني به شكل دادن كوزه به او شكلي كه در نظر داري. اين شكل دادن هم مطالعه فراواني مي خواد.
كوزه كه شكل گرفت ، حالا بايد پخته شه. چرا بايد پخته بشه؟ براي اينكه دوباره از شكل مورد نظر به هم نريزه. اگه كنترل بر ساخته نباشه دوباره كج مي شه. اون رو به آرامي در آتش مي نهي.
اون آتش چيه؟ زير نقد رفتن. اجازه بدي كه ديگران ازت انتقاد كنند ولي مواظب باشي كه از راهي كه انتخاب كردي دورت نكنن. دوباره كوزه كج نشه. خيلي سخته ، اينجا بايد مسئوليت پذيري رو هم براي پختن خوب وارد مسير كني. دانسته هات رو منتقل كني و از دانسته هاي ديگران كمك بگيري. گروه همانند خودت رو نياز داري كه دوباره محيط، كوزه تو رو كج نكنه. گروهي كه مثل تو مي خوان كوزشون رو بپزند.
بعضي از كوزه ها چند بار از كوره خارج مي شن براي لعابكاري و يا براي سرد شدن و پخت دوباره. بايد اين مرحله رو ادامه بدي تا كوزه به همون شكلي كه مي خواستي شكل بگيره و يه شخصيت كامل به دست بياد.
کوزه من تو کوره است. کوره همان گروه نيک انديشان و برخی فعاليت هاست که از طريق آنها سعی دارم در خود پندار نيک رو به گفتار و کردار نيک درآورم.
زيبا يارتان.
سينا

دوشنبه 12 مرداد ماه 1383 ساعت 03:40 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
تأهل ( تعهد با سند)
درود بر زيبا
درود بر شما
اول هفته در شبي كه ماه كامل بود به همراه گروه خوبي حدود 30 نفر رفته بوديم كوه. دور هم نشسته بوديم و مراسم معارفه انجام مي داديم ، دكتر پزشك كاظم سؤالي مطرح كرد تا هنگامي كه دوستان خودشون رو معرفي مي كنند و نظرات و علايق خود رو بيان مي كنند، در مورد اون سؤال هم نظرشون رو بگن.
سؤال: نظرتون در مورد تأهل و تعهد چيه ؟ آيا هنگامي كه تأهل داريم ، تعهد هم داريم؟ آيا اگر مشكلي بين يك زوج متأهل اتفاق افتاد آيا بايد به خاطر تأهل يا تعهد همديگر را تحمل كنند، يا مي توانند آن تأهل و تعهد را فسخ كنند؟
برخي بر اين عقيده بودند كه در انتخاب براي تعهد دادن بايد دقت كرد و وقتي تعهد دادي ديگه بايد ادامه بدي و به خاطر تأهل، مشكلات رو به جان بخري و تحمل كني. بعضي هم بر اين عقيده بودند كه تعهد رو مي شه در هر زماني فسخ كرد و اهميتي بر تأهل نيست.
اكثر خانوم ها نظر اول و اكثر آقايون نظر دوم رو بيان مي كردند. ( چرايي را شما بگوييد.)
در نوبت خود چنين جواب دادم: از نظر من تعهد مي تواند بدون تأهل نيز صورت گيرد، و آن تعهد بدون سند است. يعني بدون ازدواج رسمي هم اگر يك زوج مايل باشند مي توانند به هم تعهد بدهند كه براي هم باشند و به هم تعلق دشته باشند. و هرگاه كه صلاح ديدند همچون توافقي كه به هم متعهد شده بودند با توافقي ديگر آن تعهد را از ميان بردارند. اين به انسانيت انسان بسته است كه بدون سند نيز بتواند تعهد خود را حفظ كند و يا به خاطر طرفين، فسخ تعهد را قبول كند.
اگر اين تعهد بخواهد به طور رسمي ثبت گردد مي تواند تأهل ناميده شود ، كه مرسوم است.
در حال حاضر در اروپا تعهد بدون سند اجرا مي شود و اگر فرزندي به دنيا بيايد قانون، دولت را كفيل آن مي داند. اين تعهد واقعي و قلبي است كه يك زوج مي تواند بدون سند به قولي كه داده اند پايبند باشند. نه همچون بسياري از تأهل هاي كشور ما كه تعهدي هم در آن يافت نمي شود و فقط به زور سند در كنار يكديگر، همديگر را تحمل مي كنند.
به نظر من صحيح آنست كه زوج ها بعد از تعهد به تأهل برسند و اگر نتوانستند به تعهد خود پايبند باقي بمانند آن را ابراز كنند و تعهد و تأهل را فسخ كنند، نه اينكه بهم دروغ بگويند و در كنار هم ولي دور از هم زندگي كنند.
آن عده هم كه به تحمل يكديگر معتقد هستند نظرشان اينست كه اين تحمل همراه تعهد است و آن را زير پا نمي گذارد. در كشور ما بسياري از اين تحمل ها داريم، كه به دليل انتخاب نادرست شكل گرفته است ولي به دليل از هم نپاشيدن خانواده و حفظ آبرو تحمل مي شود و به دليل ذهنيت قوي و راستكرداري ، تعهد به جاي خود باقي مانده است.
پايه تأهل چيست؟ وقتي عده اي به تعهد خود پايبند نشدند، شكايت به كدخدا برده شد و آنگاه سنددار شدن تعهد مرسوم گرديد. و چنين شد كه تأهل ، تعهد سنددار شد. البته سند فقط براي اجراي قيود تعهد نيست و براي اعلام زوجيت نيز به كار مي رود. اما همانطور كه گفتم اين تعهد و اعلام آن مي تواند بدون سند نيز انجام گيرد، !اگر! انسان به حقوق خود، خود را ملزم به اجرا بداند.( اين همونه كه مي گن اگر مي شد چي مي شد. البته بعضي وقت ها مي شه اگه خودمون بخواهيم.)
زيبا يارتان
سينا

سه شنبه 23 تير ماه 1383 ساعت 03:00 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
با من
درود بر زيبا
اگر با منی بی منی! اگر بی منی با منی!
سينا
زيبا يارتان

جمعه 8 خرداد ماه 1383 ساعت 11:59 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
بيا متفاوت باشيم!
درود بر زيبا
همسفر!
در اين راه طولاني ـ که ما بي خبريم و چون باد مي گذرد ـ بگذار خرده اختلافهايمان با هم ، باقي بماند . خواهش مي کنم !
مخواه که يکي شويم ؛ مطلقاً يکي .
مخواه که هر چه تو دوست داري ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم ، به همان گونه ، مورد دوست داشتن تو نيز باشد .
مخواه که هر دو يک آواز را بپسنديم ، يک ساز را ، يک کتاب را ، يک طعم را ، يک رنگ را و يک شيوه نگاه کردن را .
همسفر بودن و هم هدف بودن ، ابداً به معنای شبيه بودن و شبيه شدن نيست . و شبيه شدن ، دال بر کمال نيست ، بل دليل توقف است .
شايد " اختلاف " ، کلمه خوبي نباشد و مرا نگويد . شايد " تفاوت " ، بهتر از " اختلاف " باشد . نمي دانم ؛ اما به هر حال تک واژه مشکل ما را حل نمي کند .
پس بگذار اين طور بگويم :
عزيز من !
زندگي را تفاوت نظرهاي ما مي سازد و پيش مي برد نه شباهتمايمان ، نه از ميان رفتن و محو شدن يکي در ديگري ؛ نه تسليم بودن ، مطیع بودن ، امر بر شدن و در بست پذيرفتن .
من زماني گفته ام : " عشق ، انحلال کامل فرديت است در جمع " . حال نمي خواهم اين مفهوم را انکار کنم ؛ اما اينجا سخن از عشق نيست ، سخن از زندگي مشترک است ، که خمير مایه ي آن مي تواند عشق باشد يا دوست داشتن يا مهر و عطوفت يا ترکيبي از اينها ، و در هر حال ، حتي دو نفر که سخت و بي حساب عاشق هم اند ، و عشق آنها را به وحدتي عاطفی رسانده است ، واجب نيست که هر دو ، صدای کبک ، درخت نارون ، حجاب برفي ، قله علم کوه ، رنگ سرخ ، بشقاب سفالي را دوست داشته باشند ـ به يک اندازه هم اگر چنين حالتي پيش بيايد ـ که البته نمي آید ـ بايد گفت که يا عاشق زايد است يا معشوق . يکي کافي است . عشق ، از خودخواهي ها و خود پرستي ها گذشتن است ؛ اما اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست .
من از عشق زميني حرف مي زنم که ارزش آن در " حضور " است نه در محو و نابود شدن يکي در ديگري .
عزيز من !
اگر زاويه ي ديدمان ، نسبت به چيزي ، يکي نيست ، بگذار يکي نباشد . بگذار فرق داشته باشيم . بگذار ، در عین وحدت ، مستقل باشيم . بخواه که درعين يکي بودن ، يکي نباشيم . بخواه که همديگر را کامل کنيم نه ناپديد .
تو نبايد سايه ي کمرنگ من باشي .
من نبايد سايه ي کمرنگ تو باشم .
اين سخني است که در باب " دوستي " نيز گفته ام .
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هر چيز که مورد اختلاف ماست بحث کنيم ؛ اما نخواهيم که بحث ، ما را به نقطه ي مطلقاً واحدي برساند .
بحث بايد ما را به ادراک متقابل برساند نه فناي متقابل .
چه خاصيت که من ، با همه ي تفردم ، نباشم ، و تو باشي ، يا به عکس ، تو با همه ي تفردت نباشي و همه من باشم ؟
اينجا سخن از رابطه ي عارف با خداي عارف در ميان نيست ، سخن از ذره ذره ي واقعيتها و حقيقتهاي عيني و جاري زندگي است .
من کامو را بر سارتر ترجيح مي دهم ، صادقي را بر ساعدي .
باخ را بر بتهوون ترجيح مي دهم ، عود را به جملگي سازها .
کوه را به دريا ، دالي را به پيکاسو .
شاملو را ، حتي به نيما .
تو اما ساعدي را دوست تر داري و بالزاک را .
پيانو و سنتور را به عود ترجيح مي دهي .
نه دالي را طالبي نه پيکاسو را . ونگوگ را به هر دو ترجيح مي دهي .
شاملو را دوست داري ، اما هرگز نه به قدر سهراب سپهري .
دريا را دوست داري اما نه دريايي را که بايد حسرت زده به آن نگريست ...
بيا درباره ي همه ي اينها به گفتگو بنشينيم !
بيا بحث کنيم !
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم !
بيا کلنجار برويم !
اما سرانجام ، نخواهيم که غلبه کنيم
و اين غلبه منجر به آن شود که تو نيز چون من بينديشي يا به عکس .
مختصري نزديک شدن بهتر از غرق شدن است .
تفاهم ، بهتر از تسليم شدن است .
تا زماني که تو ساعدي را ترجيح مي دهي ، و سهراب را ، درست تا آن زمان ، ساعدي و سهراب مرا به تفکر و شناخت ، به زنده بودن و حرکت کردن وادار مي کنند . اگر تو ، همه من شوي ، من و تو سهراب را کشته ييم ، و ساعدي را ، و بسياري را ...
عزيز من !
بيا ، حتي ، اختلاف هاي اساسي و اصولي مان را ، در بسياري زمينه ها ، تا آنجا که حس مي کني دوگانگي شور و حال و زندگي مي بخشد ، نه پژمردگي و افسردگي و مرگ ، حفظ کنيم .
من و تو ، تو و من ، حق داريم در برابر هم قد علم کنيم .
و حق داريم بسياری از نظرات و عقايد همديگر را نپذيريم .
بي آنکه قصد تحقير هم را داشته باشيم .
گمان مي کنم اين از جمله آخرين حقوقي است که در جهان کنوني براي انسانها باقي مانده است : اين حق که در خانه ي خود ، در اتاق خود و در خلوت خود ، در باب بسياري از مسايل ، منجمله سياست و آرمانهاي سياسي ، اختلاف نظر داشته باشند .
عزيز من !
دو نيمه ، زماني به راستي يکي مي شوند و از دو " تنها " يک " جمع کامل " مي سازند که بتوانند کمبودهاي هم را جبران کنند ، نه آنکه عين مطلق هم شوند ، چيزي بر هم مضاف نکنند و مسايل خاص و تازه اي را پيش نکشند . ...
پس ، بانو!
بيا تصميم بگيريم که هرگز عين هم نشويم .
بيا تصميم بگيريم که حرکات مان ، رفتارمان ، حرف زدن مان ، و سلیقه مان ، کاملاً يکي نشود . ...
و فرصت بدهيم که خرده اختلاف ها ، حتي اختلاف هاي اساسي مان ، باقي بماند .
و هرگز ، اختلاف نظر را وسيله ي تهاجم قرار ندهيم . ...
عزيز من ! بيا متفاوت باشيم !
نوشته "نادر ابراهيمی"
از کتاب "چهل نامه کوتاه به همسرم"

چهار شنبه 16 ارديبهشت ماه 1383 ساعت 02:58 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
غيبت كردن
درود بر زيبا
تا جايي كه من مي توانم و مي دانم، غيبت كردن را به چند صورت مي توان تقسيم بندي كرد.
- بعضي غيبت مي كنند چون چيز ديگري براي صحبت ندارند. به عنوان سرگرمي شروع مي كنند راجع به اخلاقيات ديگران صحبت كردن و اغلب {نه هميشه} جنبه هاي منفي افراد را بيان مي كنند. البته اگر جنبه هاي مثبت هم در اين بين بيان شود مفيد خواهد بود.
- بعضي اوقات پيش مياد كه در مورد طرز پوشش و مد ديگران صحبت مي كنند كه يا در مورد پوشش هاي خوب ديگران اظهار نظر مي كنند و سعي مي كنند تقليد كنند و يا با انزجار در مورد پوشش هاي بد ديگران اظهار نظر مي كنند.
- بعضي بسيار دوست دارند كه مشكلات اخلاقي و رفتاري ديگران را براي نفر سوم بيان كنند و از ديگران بد گويي كنند و در نهايت فرهنگ جامعه را متهم كنند. و اغلب از همين نفر سوم هم پيش ديگران بدگويي مي كنند. شايد اين دسته دوست دارند با اين كار خود را به ديگران فرد بهتري معرفي كنن و مي خواهند اين را منتقل كنند كه از نفر سوم فرهنگ بهتري دارند و بيشتر مي فهمند.
- برخي به قولي براي خراب كردن ديگران پيش نفر سوم بدگويي مي كنند و جنبه هاي بد ديگران را با بزرگنمايي براي نفر سوم تعريف مي كنند تا او را كاملا بد جلوه دهند. شايد بتوان گفت كه اينان براي سودجويي اين كار را مي كنند كه كمي به مورد قبلي شبيه است ولي نيت بسيار بدي در پشت اين مورد نهفته است. كه به قولي زيرآب زني از اين مقوله است.
- در مواقعي پيش مياد كه دو يا چند نفر رفتار و خلقيات يك نفر را مورد بررسي قرار مي دهند تا يا خود از آن عبرت بگيرند و همچون او رفتار نكنند و يا راه حل و روشي بيابند كه مشكل او را رفع كنند و يا به روش بهتري از او انتقاد كنند.
در كل صحبت كردن در مورد يك نفر ديگر كار چندان جالبي نيست و اكثرا بار منفي به دنبال دارد و ذهن افراد غيبت كننده را نسبت به هم و نسبت به ديگران مغشوش مي كند. اما مورد آخر اگر بدون سؤ نيت انجام شود و همراه حسن نيت باشد بسيار مفيد خواهد بود. اميدوارم كه همگي بتونيم از اين معضل فرهنگي دوري جوييم و ذهن خود را روز به روز پاك تر و لطيف تر كنيم.
سينا

پنج شنبه 3 ارديبهشت ماه 1383 ساعت 04:36 بعد از ظهر به وقت تهران
موضوع :
دعای ملت ها
درود بر زيبا
"
دعا می کنم به درگاه خداوند توانا، تو انسان ها را به يک صورت آفريدی، به فرمان تو همه مردم از يک خانواده ايم، ما در حضور تو و زير سايه تو ايستاده ايم ، همه ما در پناه رحمت توئيم و همه گوش به فرمان تقدير توئيم.
دعا می کنم به درگاه خداوند خالق، تو به همه عشق می ورزی، تو ما را با رحمت خود آشنا کردی، تو به ما توانايی عطا کردی و تو ما را قادر به شناور بودن در دريای رحمتت کردی.
دعا می کنم به درگاه خداوندی که رحمتش را جهت اتحاد ملت ها مقرر فرموده تا همه مذاهب با هم يک صدا باشند، دست در دست يکديگر نهاده يکی شوند تا به يکديگر کمک کنند و ديگران را از خود بدانند و مانند خواهر و برادر از يک خانواده باشيم و دنيا را مانند يک کشور و يک خانه بدانيم و وجود ديگران را يک رحمت بدانيم.
به درگاه باری تعالی دعا می کنم تا همه انسان ها را متحد کند، دعا می کنم که ما بنيان گذاران صلح و صفا باشيم و قلبهايمان يکی باشد ، خداوند بخشنده و مهربان ، از تو می خواهم که قلبم را با بوی خوش عشق خودت پر کنی ، از تو می خواهم چشم دلم را باز کنی تا نورت را شاهد باشم ، از تو می خواهم که گوشم را باز کنی تا صدای دلنواز تو را بشنوم و باز از تو می خواهم که راه درست را در تقديرمان قرار دهی.
تو توانای توانامندترينی که هرگز خستگی و تمامی نداری، تو بخشاينده و بخشنده ضعف ها و کوتاهی های بشری.
از تو تمنا می کنم که دعايم را بشنو
"
لونگ مينح دانگ
اگر در اين دعا دقت کنيم اکثر افعال به کار رفته در پاراگراف های اول زمان حال و گذشته هستند. چون خداوند به همه عشق می ورزد و نيازی نيست که ما طلب عشق کنيم، و خداوند مقرر کرده که ملت ها متحد باشند، اما اين ما هستيم که هنوز اين موضوع را درک نکرده ايم، و در پاراگراف آخر از خداوند درخواست می کنيم که گوش و دل ما را باز کند تا درک کنيم.
دعا در واقع درخواست برای گرفتن چيزی از خداوند نيست. چون خداوند همه چيز را به ما داده است . دعا وسيله ايست تا توانايی استفاده و درک آن نعمات را بدست آوريم. با تکرار دعا اين توانايی در ما افزايش می يابد ، چون خود می خواهيم که اين توانايی را افزايش دهيم و نعمات خداوند را درک کنيم. پس بياييم همواره در حال دعا باشيم و درک و شناخت و توانايی های خود را در جهت عشق و اتحاد افزايش دهيم.
سينا

شنبه 22 فروردين ماه 1383 ساعت 10:14 قبل از ظهر به وقت تهران
موضوع :
يك تعريف از دختر در ذهن دختران در ايران و بعضي توضيحات
درود بر زيبا
وقتي دختري از سكس حرف مي زنه مي گه من خودم رو در اختيار كسي مي ذارم كه ارزشش رو داشته باشه. البته اين حرف رو وقتي مي گه كه هنوز نمي دونه كه مي تونه با كسي سكس داشته باشه يا نه!؟ مي گه من وقتي مي خوام به كسي لذت بدم به كسي لذت مي دم كه قدرش رو بدونه و شناخت داشته باشم كه ارزشش رو داره.
يا دختر خانومي مي گه شما اگه جاي دخترا بودي حاضر بودي خودت رو بفروشي؟
اول اينكه من نگفتم كه دخترها يا پسرها با هر كسي سكس برقرار كنن و راحت باشن. نوشته هاي من از اول در ادامهء هم هست و دوستي رو به ترتيب نوشتم و در مطلب دوست داشتن و عشق تقريبا بيان كردم؛ نوشته هاي من سلسله مراتب دوستي رو اينگونه بيان مي كنن؛ بعد از آشنايي، اول شناخت، دوم دوست داشتن، سوم رابطه اي كامل كه شامل سكس هم مي شه و در نهايت عشق هست. پس ما با كسي ارتباط كامل برقرار مي كنيم كه دوستش داريم و نسبت بهش شناخت داريم.
و اين رو هم بيان كنم كه مراحل سكس عبارتند از بغل كردن ، بوسيدن لب ها و ... تا نهايت. منظور من از سكس در ايران هر كدوم از اين مراحل هست و نه صرفاً نهايت اون. برقراري هرگونه ارتباط جسمي كه از روي احساس قلبي انجام مي شه.
ممكنه براي بعضي ها سؤال باشه كه چرا من از ازدواج صحبت نمي كنم و يا منظورم از سكس براي رسيدن به عشق بعد از ازدواج هست. من در مورد ازدواج صحبت نمي كنم چون ممكنه براي خيلي ها امكان ازدواج وجود نداشته باشه، مثلا پدر و مادر مخالفت كنند يا امكان مادي نداشته باشند و.... و يا اينكه ممنكه بخوان اول و قبل از ازدواج همديگه رو كامل بشناسند و به عشق برسند و بعد ازدواج كنند. پس عشق و برقراري سكس ممكنه بعد از ازدواج يا بدون ازدواج رسمي صورت بگيره و اين موضوع اصلا مغايرتي با صحبت هاي من پيش نمياره.
حالا بر مي گردم به مطلب برقراري سكس و تعريف از خود در ذهن دختران؛ اكثر دختران با عرف جامعه امروز ما، مخالف برقراري سكس حتي بعد از شناخت و دوست داشتن هستند. دلايل مختلفي وجود داره ولي معمولا در ذهن خودشون اين مطلب حك شده كه پسر مي خواد از دختر استفاده ببره و دختر خودش رو بايد حفظ كنه و خودش رو فقط در اختيار يك نفر كه ارزشش رو داشته باشه قرار بده. اين دليلي كه مي گن دخترها مجبورن خودشون رو در مقابل دوست پسرشون كنترل كنند تا پيش اون بي عفت جلوه نكنن، شايد درست باشه ولي اصل قضيه همونيه كه اول گفتم.( در مطلب حجاب هم موردي شبيه به اين نوشتم، پيچيده هست، يك دوگانه باوري.)
چرا دختر خانوم ها فكر مي كنن كه قراره خودشون رو در اختيار كسي قرار بدن؟ چرا فكر مي كنن كه قراره به كسي لذت ببخشن؟ چرا اين رابطه رو نمي تونند دو طرفه ببينند. چرا اينطور نمي بينن كه اين رابطه دوطرفه هست و هر دوطرف از هم لذت مي برند. چرا نمي تونند از رابطه لذت ببرند؟ حتي اگر مسئله سكس رو براي خودشون حل كرده باشند باز هم با ديد لذت دادن لذت مي برند.
من در مطلب جايگاه نوشتم كه درسته كه زن مفعول هست و مرد فاعل، ولي فاعل و مفعول مثل همون نقشي كه در جمله سازي دارن يكي بدون ديگري معني نداره. پس هر دو به يك اندازه ارزش دارند و در سكس هم هر دو به يك اندازه لذت مي برند و بهره روحي براي هر دو طرف يكي مي تونه باشه.
اين تعريف كه زن براي لذت دادن به مرد آفريده شده تعريفي مردانه هست كه در ذهن زنان ايراني كاملا نقش بسته. و دختران امروزي درسته كه وقتي صحبت مي كنن، اين ذهنيت رو نفي مي كنن ، ولي باز در استدلالات خود از خودفروشي و لذت دادن به طرف مقابل صحبت مي كنند. در خودآگاه با اين حرف مبارزه مي كنند ولي در ناخودآگاه از آن اطاعت مي كنند. و اين اطاعت ناخودآگاه باعث مي شه كه بهره جسمي و روحي لازم رو از سكس نگيرند. البته اگه قبول كنند كه سكس داشته باشند.
زيبا يارتان
سينا
|