درود بر زيبا

ائلمان پسر رحمان برادرم 9 ماهشه. خيلی با نمکه و همه دوست دارن که باهاش بازی کنن، شايد که همه بچه ها در خانواده های مختلف بانمک به نظر بيان و شايد هم همه، بچه دوست داشته باشن. وقتی که ائلمان بيمار می شه و بيماری کودک معمولا سرماخوردگی هست، مامانش و همه بهش دل می سوزونن و باهاش بازی می کنن و نازش رو می کشن. وقتی نوبت داروهاش می شه مامانش داروهای تلخ رو با محبت و ترفندهای مختلف و در حال جيغ و داد و گريه به خوردش می ده. در اين مدت و دوران بيماری هروقت که ائلمان رو به مامانش تحويل می دن از رفتن بغل مامانش زياد راضی به نظر نمی رسه و شرطی شده که مامان می خواد بهش دارو بده. البته مسلماً مامانش باهاش بازی می کنه و بهش محبت زيادی داره و با محبت بسيار هم داروها رو بهش می ده و فقط مامانش می تونه با محبت بخوابوندش اما کودک که نمی دونه اون داروها براش خيلی مهم و مفيد و ضروری هستند.
مادر اولين دوستدار کودک است و هميشه اونه که بيشتر از همه دوستش داره و بقيه ميان و می رن و بازی می کنن و مامان هست که در سختی ها و مشکلات همراهشه ولی معمولا اطرافيان و بازی با اطرافيان برای کودک شيرين تره و بودن با مامان شايد براش عادی باشه. اگه بزرگ بشه و محبت های مادر رو درک کنه ديگه هيچوقت ارزش مامان و با مامان بودن رو با کسی عوض نمی کنه.
اين رو نوشتم که اشاره ای به دوستی هامون بکنم تا بينیم که کدوم يک از دوستامون واقعا ما رو دوست داره و برای ما دل می سوزونه. اونی که ريا می کنه و عيب ما رو نمی گه و با شيرين زبونی می خواد که ما رو به سمت خودش جذب کنه و يکی رو داشته باشه برای تنهايی هاش و يا به هر دليل ديگه ای يا اونی که ما رو همراهی می کنه و می خواد که ما رشد کنيم و ممکنه که تلخ هم باشه؟
در مسير رشد ممکنه تلخی های بسياری از دوستان واقعی ببينیم اما به جای دوری، دنبال علت واقعی باشيم و از خودش بپرسيم البته اگه می خواهيم که رشد کنيم .
يه دوستی دارم 70 سالشه ، وقتی می خواستم با ايشون آشنا بشم منو خيلی اذيت کرد. 3 سال پيش که اساس گروه نيک انديشان رو طراحی کرده بودم و گروه در حال شکل گيری بود و با دوستان در مورد ثبتش صحبتی پيش اومده بود با ایشون تماس گرفتم و در مورد ثبت موسسه از ايشون سوال کردم. در اون زمان شناخت کافی از ايشون نداشتم ، يه دوست خانوادگی بود که می دونستم يکی از مؤسسين جبهه سبز هست. اون شب سوال رو مطرح کردم جوابم رو نداد و گفت تعريف کن می خوای چکار کنی، من هم به احترام همه چيز رو براش تشريح کردم. به من گفت مسؤليت پذيری رو تعريف کن ، تعريف کردم ، به من گفت برو کتاب " انسان در جستجوی معنا" رو بخون بعد صحبت می کنيم.
با وجود اينکه ايشون رو نمی شناختم بلافاصله کتاب رو خريدم و خوندمش و يه هفته بعد تماس گرفتم. سوال ديگری از من کرد و صحبتمون موکول شد به بعد. 7 بار صحبت رو موکول کرد به بعد و بار هشتم گفت خيلی اذيتت کردم اما حالا می تونيم صحبت کنيم و با هم تعاطی داشته باشيم چون می دونم که تعريفت از لغاتی که به کار می بری چيه و تو هم می دونی من تعريفم چيه پس با هم، هم زمينه شديم و حالا می تونيم با هم بحث کنيم. خودتون رو جای من بزارين ببينين 7 بار شما رو بفرستند دنبال يه چيز ديگه شما باز برمی گردين؟ اگه برمی گردين تحسينتون می کنم همونطور که خودم رو تحسين کردم. من از ايشون استفاده بسياری بردم.
اين دوستی رو هم تعريف کردم برای اينکه باز اشاره کنم به اين که می شه دوست واقعی رو شناخت اما بايد کمی وقت بزاری و همراهی کنی و پيه سختی رو به تنت بمالی.
الانش هم که با موسی اين دوست 70 ساله صحبت می کنم باز هم با تلخی های بسيار به من می آموزد. با هم شادی هايی هم داشتيم و کوه هم رفتيم اما اگه می خواستم که اون تلخی ها رو ملاک قرار بدم.... ( شما می گفتين پس غيرمنطقی می بودی ، اما از خودتون بپرسين خود تون چقدر منطقی عمل می کنين؟) اما من به رشد می انديشم. موسی هم به رشد می انديشد.
شاد باشيم
تعاطی: گفت و شنود دو طرفه که طرفين اطلاعات رد و بدل می کنن و از هم به طور متقابل نکاتی می آموزند.